سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هر روز به روزیم

 

بروزم با عکسای یه سری کوچولو های ناز ناز ی

 

http://uploader.ir/pfun/day88/kids_around/children-12.jpg

 

ادامه ی عکس ها را اینجا ببینید...

ارسال شده در توسط باز گشت جیمبو !!!

برای دیدن کلیه ی عکس ها به ادامه مطلب بروید

 

ادامه مطلب...

ارسال شده در توسط

برای دیدن کلیه عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید

کلیه عکس ها : 10 عکس

 

ادامه مطلب...

ارسال شده در توسط باز گشت جیمبو !!!

برای دیدن کلیه یعکس ها به ادامه مطب مراجعه کنید

 

 

ادامه عکس ها...

ارسال شده در توسط باز گشت جیمبو !!!

ارسال شده در توسط باز گشت جیمبو !!!

عکس وبلاگ 1

 عکس وبلاگ 3

عکس وبلاگ 4

عکس وبلاگ 2

  امید وارم لذت برده باشید ونظر یادتون نرفته باشه


ارسال شده در توسط باز گشت جیمبو !!!

شوی آبشارها در دوبی !

شوی آبشار ها در بی در کنار بلند ترین برج جهان در تاریکی شب وشکوه این برج انجام شد برای دیدن تمامی عکس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید

 

http://uploader.ir/pfun/day88/fountains-show-in-dubai/fountains_show_in_dubai_07.jpg

 

ادامه مطلب...

ارسال شده در توسط باز گشت جیمبو !!!


ارسال شده در توسط باز گشت جیمبو !!!

 

راه بهشت

 


مردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می‌رفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقه‌ای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدت‌ها طول می‌کشد تا مرده‌ها به شرایط جدید خودشان پی ببرند.

پیاده ‌روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می‌ریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز می‌شد و در وسط آن چشمه‌ای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازه ‌بان کرد و گفت: "روز بخیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟" دروازه‌بان: "روز به خیر، اینجا بهشت است."

"چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنه‌ایم."

دروازه ‌بان به چشمه اشاره کرد و گفت: "می‌توانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان می‌خواهد بوشید."

- اسب و سگم هم تشنه‌اند.

نگهبان:" واقعأ متأسفم . ورود حیوانات به بهشت ممنوع است."

مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به مزرعه‌ای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازه‌ای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز می‌شد. مردی در زیر سایه درخت‌ها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.

مسافر گفت: " روز بخیر!"

مرد با سرش جواب داد.

- ما خیلی تشنه‌ایم . من، اسبم و سگم.

مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگ‌ها چشمه‌ای است. هرقدر که می‌خواهید بنوشید.
مرد، اسب و سگ به کنار چشمه رفتند و تشنگی‌شان را فرو نشاندند.

مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، می‌توانید برگردید.

مسافر پرسید: فقط می‌خواهم بدانم نام اینجا چیست؟

- بهشت

- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!

- آنجا بهشت نیست، دوزخ است.

مسافر حیران ماند:" باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می‌شود! "

- کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما می‌کنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا می‌مانند...


ارسال شده در توسط باز گشت جیمبو !!!


موضوع : شکسته شدن پای بازیکن ها در فوتبال



بازی فوتبال با همه ی جذابیت بعضی مواقع صحنه های دل خراشی هم داره ! مثل ...

 

 

به علت دلخراش بودن عکس ها علاقه مندان می توانند بقیه عکس ها را در اینجا ببینید

ارسال شده در توسط باز گشت جیمبو !!!
   1   2   3   4      >